امید پارت3

بدو بدو که چه پارتی داریم
فردا صبح؛
از زبان ادرین: صبح با صدای الارم از خواب بیدار شد و بعد از چند دقیقه تازه از گیجی در اومد و سمت اشپز خونه رفت تا صبحانه آمده کن وقتی داشت صبحانه را روی میز میچید متوجه شد بوی عجیبی میاد. بو را دنبال کرد و به پنجره رسید. پنجره را باز کرد و دید از پشتبام خون میچکد با استفاده از نردبان بالا رفت و جسد گربه را دید بسیار ناراحت شد. بعد جنازه گربه را در باغچه خاک کرد. بعد از تمام کردن صبحانه لباس هاش رو پوشیدو سمت بوگاتی مشکی خود رفتو به سمت محل کارش حرکت کرد.( بچه ها ادرین دکتره) چند دقیقه بعد
وقتی ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و پیاده شد منشی
دوان دوان به سمتش میاد از منشی پرسید: این جا چه خبره چرا اینجا إنقدر یهویی شلوغ شده؟ منشی گفت: به خدا نمیدونم اقای دکتر ولی عجله کنید بیمارا به شما نیاز دارند.( این تیکه نیاز به توضیح نداره ادرین تا شب کارش طول میکشه عمل جراحی و..... انجام میده.
خب دوستان ما میریم اون سر ماجرا پیش مرینت
مرینت و الیا تا صبح درحال کالاف زدن بودن
ساعت 6 صبح:
ایی الیا خسته شدم بیا بخوابیم.
کجا بخوابیم دختره ساعت شش صبحها باید بری سرکارت
زود باش.
الیا مرینوتو به بدبختی از تخته خواب کشوند بیرون
و امادش کرد مرینت که تا اون موقع خواب از سرش پریده بود از الیا تشکر کرد و سوار بنز سفیدش راهی محل کار شد.( بچه ها مرینت قاضیه) وقتی ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد. لوکا بدو بدو به سمت مرینت اومد
( لوکا همکارشه) گفت: مرینت مرینت اگه بدونی مردم
دادگاهو گذاشتن رو سرشون همشونم میگن
یه نفر یکی از اعضا ی خانواده یا دوستانشونو کشته
مرینت خیلی تعجب کرد.
خب بچه این پارت هم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد
اگه از ادبی حرف زدن افراد یا خودم خوشتون نمیاد
بگین تا من پارت بعدی رو خودمونی تر بگم
بای بای