بدو بدو که این پارت خیلی هیجانیه 

از زبان مرینت؛ 

دخترک از تخت  خواب بلند شد و خود را درون اینه نگاه کرد باز هم مثل همیشه گریه کرده بود و خودش متوجه نشدع بود و دقیقاً از زمانی این کابوس ها شروع شد که از اون جدا شد. 

مرینت بعد از کمی فکر کردن خسته شد و پایین رفت ( مرینت خونشون دو طبقه اس اتاقش بالاس -) با کمال تعجب دید ک  دید که میز اماده است و همه چیز چیده شده و الیا نیست. مرینت با خود فکر کرد؛ حتما کار الیاس دختر ی کله نارنجی. 

مرینت صبحانش رو خورد و گفت؛ بهتر حالا که کاری برای انجام ندارم به دیدنش برم. 

مرینت یه کراپ بنفش و یه شلوار جین سفید پوشید و سوار بوگاتی سبز رنگش شدو در بیمارستان پیاده شد و وارد مطب شد.  براش خیلی جالب بود هیچ کس انجا نبود این واقعا عجیبه. یکم که جلوتر رفت دید یه قسمت از دیوار خونیه. مرینت خیلی ترسیده بود و درجا با الیا و لوکا تماس گرفت جفتشونم گفتن 5 دقیقه ی دیگه میان

مرینت یکم که جلوتر رفت دید سقف سوراخ شده و ریزش کرده  با خودش گفت: اینجا چه اتفاقی افتاده 

چرا اینجا اینطوریع. 

همینطور که داشت فکر میکرد الیا و لوکا سر رسیدند و 

و اینطور که از قیافشون پیدا بود 

قیافه لوکا؛ ترسیده و هر لحظع دستشویی میکنه تو شلوارش

قیافه الیا؛ سرزنده و شاد خوشحال 

مرینت گفت الیا چه مرگته! چرا قیافت اینجوری؟ 

الیا؛ مرینت ایجا دقیقا شبیهه کالاف زامبیییه 

اخ جووووووووننن. 

مرینت یکی زد پس کله الیا. 

مرینت: خاک تو سرت. 

الیا: حالا بگو ببینم این چا چیکار میکردی هان؟

کلک اومدع بودی ببنیش اره. 

مرینت با کلی خجالت؛ 

ا ا اره

قیافه لوکا 😒

یکم باهم صحبت کردند درباره وضعیت بیمارستان 

که یه صدای وحشتناک از اتاق جراحی اومد 

خب دوستان این پارت به پایان رسید 

بای